آرتین کوچولوآرتین کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

بهونه نفس كشيدن

قلعه سحرآمیز

  علارغم مشغله زیادباباجون ایشون لطف کردویک وقت تفریح توپ به مااختصاص داد.بابا جونم ممنون اول بگم که کلا روحیات من توتفریح خیلی شبیه مامانمه.عاشق طبیعت وفضای بازم.برای همین ازمحیطهای سرپوشیده کمترخوشم میاد.ولی به خاطر بقیه منم تسلیم شدم وعازم قلعه. درابتدای ورودمنتظر برای بازشدن درب قلعه      ازاین بازی خیلی خوشم اومدباید باچکش توسرموشا می زدم وامتیازمی گرفتم.منم با بی رحمی تموم چکشوروصفحه می کوبیدم وموشاروفراری می دادم.     بابایی که یاددوران سربازیش افتاده بوداونجاشروع به آموزش نطامی به مامان وبقیه کرد.خدایی هدف گیریاشم حرف نداشت وکلی امتیازگرفت. &nbs...
26 تير 1392

ماجراهای آرتین3

 جدیدا آتیش پاره شدم،مامان وبابا وکل فامیل از شیطنتا وبازیگوشیام کم آوردن ،ولی تمام کارام یک گوله نمکه ودل همه رومی بره واسه همینه همه عاشقمن وهمش دلشون برام تنگ می شه. به رانندگی ایستاده خیلی علاقه دارم اینم یک مدلشه دیگه.مختص حرفه اییاست   قمن   هروقت بامامان وبابا می رم خرید حتما یک سربه غرفه های ماهی فروشی می زنم ویکی دو مدلوانتخاب می کنم،تازه اگه قدمم نرسید پابلندی می کنم تاببینم چه خبره   توتیکه تیکه کردن نون مهارت فوق العاده ای دارم     چندشبه متوجه یک وعده غذای شبانه شدم این ناقلاها یک وعده اضافه می خوردن که من بی خبربودم   ولی دستشون رو...
23 تير 1392

جشنواره غذا برج میلاد

    سلام به دوستای مهربون.چندوقتی بود مامان وبمو به روزنکرده بودٰ ومنم به وب دوستای خوبم سرنزده بودم.شرمنده همتونم ولی درعوض دوستای  عزیزم همشون لطف داشتن وجویای حال مابودن.ممنون ازهمه مهربونا مقصراصلی مامان بودکه شدیدا درگیر Accept مقالش بودٰاونقدردرگیر که بابا مجبور شدتنهایی به کیش بره ومامان اهل گشت وتفریح من کارروی مقالشو به مسافرت ترجیح دادومارونبرد.   خداروشکر زحمتهای مامان جواب داد ومقالش تویکی ازمعتبرترین مجلات علمی دانشگاهی پذیرفته شد وهممونو خوشحال کردٰ آفرین مامان سخت کوش خودم   مقصربعدی من وآروین بودیم، آقا آروین پاش به تخت خوردو ورم کرد ومامان حسابی درگیرعکس وبیمارستا...
14 تير 1392

دریاچه چیتگر

 چندشب پیش تصمیم گرفتیم برای تفریح وشب نشینی به دریاچه چیتگربریم برای همین مامان جون یک شام سریع آماده کردوباکلی خوراکی خوشمزه راهی مقصد شدیم. تازه رسیده بودیم ومن درحال قدم زدن تو پیاده رو، وغرق عالم خودم بودم  که توسط یک خوشگل خانوم ربوده شدم،هرجا من می رفتم این خانومی ولکن من نبودوازم دل نمی کند تابالاخره باهزارترفندازدستش فرارکردم. بابا جون دخترم دخترای قدیم.      بعداز اون به سمت آب نمای موزیکال رفتم ،اولش ازصدای جیغ و رقص نوروهیاهو بچه ها  ترسیدم ولی کم کم خوشم اومدوواردمحوطه آب نما شدم.   فواره ها حالت لمسی داشت وبابرخورد دست یا پا فعال می شد &nbs...
4 تير 1392
1